دوباره سیب بچین حوا !
من خسته ام
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند....


وقتی پروانه ی عشق در تاری بیفتد که عنکبوت آن سیر باشد، تازه
قصه زندگی آغاز می شود زیرا دیگر نه می تواند پرواز کند و نه بمیرد


نویسنده :
Arash - ساعت 1:26 روز
جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,
(-:


از باده ی نیست سر خوشم ، سرخوش و مست
بیزارم و دلشکسته ،ازهر چه که هست
من هست به نیست دادم ، افسوس که نیست
در حسرت هست پشت من پاک شکست


باران بیاید یا نیاید ،
تو باشی یا نباشی ،
خاطرت باشد یا نباشد ،
من خیس از یاد توام ..


میخواستم بمانم
رفتم
میخواستم بروم
ماندم
نه رفتن مهم بود و نه ماندن
مهم
من بودم
که نبودم …
گروس عبدالملکیان


اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم
اجازه بده گاهی، زمانی از آن تو باشم
واگر نمی توانم گاهی، زمانی از آن تو باشم
بگذار هر وقت که تو می گویی، کنار تو باشم
اگر نمی توانم عشق راستین تو باشم
بگذار باعث سرگرمی تو باشم
اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم
اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم
اما مرا اینطوری ترک نکن
بگذار دست کم چیزی باشم
شل سیلور استاین


آتش باشی
برای تو هیزم میشوم
دریا بروی
پارو
تو همیشه درست پنداشتهای
دل من
شبیه تكه سنگی است
كه میخواهم
تو با همه خستگیهایت
یك لحظه
به من تكیه كنی …
شمس لنگرودی


دروغ دیواریست
که هر صبح آجرهایش را میچینی
بنّای بیحواسِ من !
در را فراموش کردهای
گروس عبدالملکیان


دستهایت را هر طور که میخواهی باز کن
دکمههایت را …
در را …
.
.
.
سدها به اندازهی آغوششان به دریا خیانت میکنند …
علی اسداللهی

