نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز. "سهراب"


درست است که تو را ندارم ،
ولی لحظه هایی دارم سرشار از تو
درست است که تو را ندارم ،
ولی چشم هایی دارم که به یادت بی اختیار می شوند،... خیس لحظه های با تو بودن
درست است که تو را ندارم ،
ولی لبخندهایت که یادم می آید ، شده اند عامل خنده هایی که همه مرا بابتشان، دیوانه ام می خوانند ...


یعنی میشود روزی برسد
که بیایی
مرا در آغوش بگیری
بخواهم گله کنم
بگویی هیس...
همه کابوس ها تمام شد ...!!!


هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ...
نگاهم اما ...
گاهی حرف می زند
گاهی فریاد می کشد...
و من به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته
چه می خواهد بگوید...


میخواهی کودک باشی... کودکی که به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد و آسوده اشک می ریزد... بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی...!!


منــ نه عاشقــ هستمــ و نه محتاجـ نگاهیـ که بلغزد بر منــ
منــ خودمــ هستمــ و یکــ حســ غریبــ
که به صد عشقـــ و هوســ می ارزد
منــ نه عاشقــ هستمــ و نه آلوده به افکار پلیـــد
منــ به دنبالـــ نگاهیــ هستمـــ
که مرا از پســ دیوانگیــ امــ می فهمد.


با تمــام کــنارِ او بـــودنهایـــت کنار می آیم.... مــــحض رِضــــای خــــدا.... حداقــل دسـت از ســـرِ خــوابهایم بـــردار...


میخــــــواهم عوض شوم!
چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟




وقتـــی بـــا 1 انگشـــت بـــه سمـــت کســـی اشـــاره مـــی کنـــی و مسخـــرش می...کنـــی اگـــه خـــوب بـــه دستـــت دقـــت کنـــی 3 تـــا انگشتـــت بـــه سمـــت خـــودتـــه!

