چه فرقي ميکند که کجاي قصه ي تو ايستاده ام
من يکي بود هميشه ام
و تو يکي نبود بي کسي هايم
مادربزرگ هم با بهترين کامواي دنيا
اين قصه را هر جور ببافد
آخرش از تو سر در نمياورم
آخرش کلاغ ها راست مي گويند که تو نيستي
پايان اين قصه هر چقدر بالا و پائين بروي
راست يا دروغ خبري از تو نيست !


میتــرســم...
کسـی بــوی ِ تنـت را بگیــرد
نغمــه ِ دلـت را بشنــود
و تو خــو بگیــری به مـــآنـدنـش!!!
چـه احســآس ِخـط خطــی و مبـهـمـ یسـت!
ایــن عــآشقــآنـه هــآی حســود مــن ..


تَقْدیر... آنقَدرهآ هَمْ که مےْگویند... بےْرحمْ نیستْ!!! تو رآ هَمْ بِگیرد از مَنْ... خیآلَت رآ که نمےْگیرد!!!


به سلامتی اون پدری که
هنگام تراشیدن
موی کودک مبتلا به سرطانش
گریه ی فرزندش رو دید
ماشین رو داد به دستش
در حالی که چشمانش پر از گریه بود
گفت : حالا تو موهای منو بتراش !
****
به سلامتی پدری که نمی توانم را
در چشمانش زیاد دیدیم
ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!!
******
به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ، اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !
*******
سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .
******
به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..
*******
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها
******
پدرم هر وقت میگفت "درست میشود"...
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!
*******
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من..!!
... ... ...
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!
پسر میگه : بازم من شیرم...
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟
پسر میگه : بابا تو شیری...!!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتی هرچی پدره
********
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
*******
پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند ! به سلامتی هرچی پدره
*******
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتی هرچی پدر


قَدَش به عشق نمي رسيد
غرورم را زير پايش گذاشتم
باز هم نرسيد!




اینجـــا جـــایی سـت
کـه پشت ِ دوسـتت دارمــها هــم ،
نـــوشــتـه شـــده :
ســاخــت ِ چــین !!!


کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک او می کرد کاش واژۀ حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیازی نبود کاش دلها آنقدر خالص بودند که دعاها قبل از پایین آمدن دستها مستجاب می شد کاش شمع حقیقت محبت را در تقلای بال و پر پروانه می دید و او را باور می کرد کاش مهتاب با کوچه های باریک شب آشناتر بود کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را بدست خزان نمی سپرد کاش فریادها آنقدر بی صدا بودند که حرمت سکوت را نمی شکست کاش در قاموس غصه ها شکوه لبخند در معنی داغ اشک گم نمی شد و بالاخره کاش کاش.....................


كارگری خسته سكه ای ازجیب جلیقه كهنه اش در آورد تا صدقه بدهد
ناگهان جمله ی روی صندوق را دید و منصرف شد
(صدقه عمر رازیاد می كند)


سردردهای دشــوار ، ســیگار پشــت ســـیگار
زُل ، قاب عکس ، رو دیوار ، سیگار پشت سیگار
بازم دوباره از نـو ، دلتنگ بـــــوی عطرِت
سُل ، می ، صدای گیتار ، سیگار پشت سیگار
من ، دستِ تو ، رو گونه م ، تو ، دستِ من ، تو موهات
وای این سکانــسو... تکرار! ، سیگار پشت سیگار
دور و بــرم رو بازم ، میبینم و کسی نیست
کاغذ مچـاله ، آشغال ، سیگار پشت سیگار
جواد بیات

